سلنا

17 ماهگی سلنا

سلام دوستای گلم.الان که ارم این مطالب و می نویسم 12 مهر ماه سال 95 هستش.نمی دونم چه جوری بگم و از کجا از اتفاقهایی که برامون اوفتاد.یک ساله که هر موقع خواستم این وبلاگ و بروز کنم نتونستم. پارسال 27 شهریور سال 94 من وقتی طبق معمول از سرکار اومدم خونه ی پدرم  تا سلنا رو ببرم خونه، طبق معمول  بابام و سلنا تو حیاط بازی می کردن.بابام گفت: (بیا دخترم اینم سلنا تحویله شما.سلنا ببین مامانت اومد) ولی دیدم بابام سرش درد می کنه فکر کردیم سردرد معمولیه. گفت برم بخوابم. ما هم ناهار خوردیم رفتیم استراحت کردیم.یه دفعه خواهرم غزاله اومد صدا کرد بابا حال نداره و حیاط نشسته . زنگ زدیم فوریتهای پزشکی و اومدن گفتن فشارش 19 هستش . از بابام چند تا سوال...
16 مهر 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سلنا می باشد